جوک وداستان
دنیای جوک
شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
دوستان خیلیا گفتن که این داستان مال روزنامهاست مال سریالهای ترکی و کره ایه ولی به خدا بعد از نوشتن این داستان دو نفر گفتن سرنوشت من شبیه همبین داستان بوده این داستان شاید مال طبقه فقیر و متوسط جامعه نباشه ولی در طبقه بالا،شهرهای بزرگ این اتفاقات به وفور اتفاق می افتند داستان سرگرمتون میکنه علاوه بر پیامش به خوندنش می ارزه. عشق مال کتابهاست با اینکه تصمیمش راگرفته بود . ولی باز دو دل بود اگه نمی رفت تا قیامت باید تباهی زندگی یک جوان و حتی زندگی خودش را به دوش می کشید و اگر می رفت اسم هرزه تا ابد به پیشانیش مهر می خورد . چیزی تا لحظه موعد نمونده بود.یک ساعت قبل از امدن شاهین باید از خانه خارج وبه طرف مرز ترکیه (بازرگان)حرکت می کردند. چرا ماجرا به اینجا کشید نمی دانست.این کار را داشت چه کسی انجام میداد؟ فرشته ای که با داشتن تما شرایط هیچ وقت عاشق نشده بود و در تمام عمرش یک دوست پسر هم نداشت و همیشه از عشق های خیابانی بدش میامد و می گفت عشق مال کتابهاست؟ سر همین مسئله عشق بارها با شوهرش شاهین هم بحث کرده بود .شاهین به عشق اعتقاد داشت و عاشقانه فرشته را دوست داشت ولی فرشته به شاهین گفته بود که بهت علاقه زیادی دارم ولی نه مثل افسانه لیلی مجنون . اولین بار همه چیز براش حکم یه مزاحمت تلفنی را داشت همین." مزاحمت تلفنی" علو سلام فرشته خانوم؟ -بله بفرمائید.- دوستت دارم. و فرشته بی هیچ حرفی گوشی رو گذاشت مسئله براش آنقدر بی اهمیت بود که زود از یادش رفت با خودش گفت حتما از اون علاف های هست که می خواد تیشه به ریشه زندگی دیگران بزند. فرشته زیبا و خوش اندام بود و توجه هر پسری رو به خودش جلب می کرد ولی فرشته هیچ اهمیتی به نگاها بعضی ها که با چشم می خواستند او را بخورند نمی داد ولی این مسئله شاهین را خیلی اذیت می کرد. او از نگاهای بیگانه که بر اندام همسرش می نشست زجر می کشید. شب شاهین به خانه آمد و هر دو در محیطی صمیمی شامشان را خوردند و بعد شاهین در فضای نیمه تاریک حال به تماشای زیبایی زنش نشست.و از اینکه فرشته همسرش بود هزار بار خدا رو شکر کرد. وقتی شاهین به خواستگاری فرشته آمد فرشته شاهین را با عقلش انتخاب کرد نه با قلبش. اون موقع فرشته دختر دم بخت بود و شاهین اکثر معیارهای فرشته را داشت.مهربانی، علاقه، شغل خوب، خانه، ماشین شاهین با اینکه تاجر بود ولی روح بزرگی داشت و حرفهای متفاوتی میزد و در آخر فرشته گفت: این خودشه با این مرد میشه زندگی کرد .بعد عروسی هم شاهین همانی ماند که نشان میداد. ولی کمی تعصبی بود و دلش نمی خواست همسرش با مردهای غریبه زیاد بر خورد داشته باشد. می خواست در مهمانیها لباس پوشیده بپوشد و بیشتر کنار خودش باشد.فرشته هم تا حالا کاری نکرده بود که باعث ناراحتی شاهین شود. دومین باری که اون شخص زنگ زد فرشته با ملایمت جوابش را داد. سلام فرشته خانوم تو رو خدا به حرفام گوش کنید من عاشقتم دوستت دارم فرشته حرفش را قطع کرد و گفت: آقای محترم من همسر دارم تو رو خدا مزاحم نشید - من مزاحم نیستم عاشقم و فرشته باز تلفن را قطع کرد. سومین بار فرشته با تندی جوابش را داد – مرد تیکه عوضی چی می خوای از جونم - فرشته خانوم چرا ناراحت میشید حرف من اینه که اون مرد لیاقت شما رو نداره - به تو ربطی نداره میدم همون مرد پدرتو در اره - فرشته خانوم اگه من به شما نرسم خودمو می کشم - خوب برو بکش به من چه بهتر راحت میشم - خودتون گفتیدا - اره خودم گفتم برو بکش - باشه همین امشب میکشم - برو بابا حال داری. این را گفت و گوشی را محکم کوبید و سرش را محکم میان دستانش گرفت و با خودش گفت امشب به شاهین ماجرا رو می گم. شب شاهن آمد و با استقبال گرم همسرش روبه رو شد. شاهین بازوان نحیف فرشته رو میان دستانش گرفت و گفت دلم برات یه ذره شده بود عروسک.فرشته لبخندی زد و گفت بشین سر میز شام و بیارم .- اره بیار که دارم از گشنگی می میرم بعد شام فرشته می خواست درباره مزاحم تلفنی حرف بزنه که یهو سر و صدایی از کوچه بلند شد شاهین با عجله به کوچه رفت و فرشته هم یه شال انداخت روی سرش و به دم در رفت مردم جلوی خونه آقای صادقی جمع شده بودند. مدتی بعد شاهین برگشت و فرشته از او ماجرا رو پرسید شاهین گفت:ساسان پسر اقای صادقی خود کشی کرده فرشته وقتی اینو شنید دنیا رو سرش خراب شد یعنی خودش بود ساسان؟ فرشته اون شب چیزی درباره مزاحم به شاهین نگفت. آقای صادقی همسایه روبه روییشان بود ساسان پسرش جوان زیبا و با ادب آقای صادقی زبان زد خاص عام بود خیلی از دخترای کوچه آرزو داشتند که همسر ساسان شوند حتی خواهر کوچک خود فرشته، رویا یکی از اون دخترها بود. بعد از اون اتفاق ساسان تمام فکر ذکر فرشته شده بود مدتها فرشته در فکر ساسان بود که باز آن شخص زنگ زد. سلام فرشته خانوم دید که سر حرفم موندم. آقا ساسان از شما انتظار نداشتم نه مزاحمت نه خودکشی - چند بار بگم من مزاحم نیستم عاشقم – اقا ساسان من شوهر دارم –خوب فرار می کنیم از همه. میریم اونور آب ترکیه – آقا ساسان دیگه زنگ نزنید خواهش می کنم فرشته می خواست گوشی رو بذاره که ساسان گفت: امشب دیگه حتما خودمو می کشم تا بهت ثابت بشه فرشته گوشی رو گذاشت و ادامه حرفهای ساسان رو نشنید.فرشته باورش نمی شد که زیباترین پسر محله عاشقش شده،عاشق فرشته ای که شوهر داشت. یه نفر بود که حاضر بود به خاطر فرشته از زندگیش هم بگذره اینها حس عجیبی به فرشته میداد حسی که تا به حال تجربه اش نکرده بود حس عاشقی. شب وقتی شاهین به خانه آمد فرشته مثل شبهای دیگه ازش پذیرائی نکرد فرشته تو فکر خیال بود مدتی گذشت و فرشته از شاهین پرسید معلوم نشد پسر آقای صادقی چرا خود کشی کرده . باشنیدن این حرف شاهین لیوان چای را که در دستش بود زمین گذاشت و گفت:خوب شد پرسیدی ساسان باز دست به خود کشی زده از طبقه دوم بیمارستان خودش و پرت کرده ولی باز زنده مونده. قلب فرشته داشت از جاش کنده میشد –چرا – می گن عاشق شده و فرشته دیگر چیزی نپرسید چون همه چیز را بهتر از همسرش می دانست. فردای اون روز فرشته خودش به بیمارستان زنگ زد. – مگه دیونه شدی پسر – کاش دیوونه بودم عاشق شدم – ساسان اسم این کار رو تو مملکت ما، بردن جرمه – ما که نمی خوائیم تو اینجا زندگی کنیم ما میریم، میریم به اون طرف دنیا جائی که دست هیچ کس بهمون نرسه. آن روز فرشته و ساسان دو ساعت باهم حرف زدند و فرشته به ساسان قول داد که یک ماه بعد جوابش را خواهد داد.ولی احتیاجی به یک ماه نبود همون لحظه ای که فرشته گوشی را قطع کرد معلوم بود که فرشته عاشق شده. فرشته سر دو راهی جانکاهی قرار داشت. ماندن وزندگی کردن با شاهین یا رفتن با کسی که عاشقش بود. یک ماه بعد ساسان زنگ زد تا جواب فرشته رو بشنود فرشته که تمام آن یک ماه را به پیشنهاد ساسان فکر کرده بود با لرزش صدا ولی با اطمینان و در کمال ناباوری به ساسان جواب مثبت داد وقتی ساسان جواب مثبت فرشته رو شنید فریادی از سر خوشحالی زد که کم مونده بود پرده گوش فرشته پاره بشود. بعد از آن روزساسان و فرشته چند بار دیگر تلفنی باهم حرف زدند. حتی دو با رهم برای گردش و غذا خوردن باهم بیرون رفتند دیگر فرشته ترسی نداشت او عاشق بود و به خاطر عشقش حاضر بود هر کاری بکند.دلی که فرشته تا ان موقع بهش اهمیت نداده بود حالا تمام زندگی فرشته بود چون عشقش ساسان در آنجا بود. سه ساعت مانده بود که شاهین به خانه بیاد که ساسان از دفتر شاهین خارج شد در حالی که یک چک دویست میلیونی در دستش بود ساسان با خنده به چک نگاهی انداخت و به طرف بانک رفت تا دست مزد این چند مدتی را که برای شاهین کار کرده بود را نقد کند.ساسان سوار ماشینی که شاهین براش خریده بود شد و خندان به راه افتاد. بعد از مدتی شاهین از دفتر بیرون آمد و به طرف خانه حرکت کرد. امروز دوساعت زودتر داشت به خانه می رفت می دانست در خانه فرشته منتظرش نیست ولی می خواست فرشته را سوپرایز کند. شاهین از ماشین پیاده شد و در باز کرد و یک راست به طرف اتاقشان رفت می خواست ببیند کسی که می گفت عشق در کتابهاست با دیدنش چه عکس العملی نشان خواهد داد.شاهین با نیشخندی که بر لب داشت در را باز کرد و هاج و واج به اتاق خالی نگاه کرد اتاقی که معلوم بود با عجله کسی آنجا را ترک کرده.روی آئینه بزرگ آرایش با رژ لب نوشته شده بود "شاهین معذرت می خوام برای همه چیز ولی مجبور بودم." ساسان به شاهین نارو زده بود. یک ماه بعد فرشته و ساسان در دوبی زندگی تازه ای را برای خودشن آغاز کرده بودند. در حالی که شاهین در خیابانهای استانبول دنبال همسر و رفیق خیانتکارش بود. نظرات شما عزیزان:
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |